بـزטּ بـﮧ سَلامتے ِ عشقے ڪـﮧ
طـآلعش بــﮧ اِسمت نَـبود
وَلے هَـنوزم دوسش دآرے ...
طـآلعش بــﮧ اِسمت نَـبود
وَلے هَـنوزم دوسش دآرے ...
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 20:32 توسط taranah
|
سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن - رفتم ... رفتی ... رفت ... ساکت می شوم ، میخندم ولی خنده ام تلخ می شودمعلم داد می زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من می گویم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شادیم بمرد ... شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من می خندم و می گویم : خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است .............. کارم از گریه گذشته که به آن می خندم